معنی پاش بخاردن - جستجوی لغت در جدول جو
پاش بخاردن
پاشیده شدن متلاشی گشتن
ادامه...
پاشیده شدن متلاشی گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پش بخاردن
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه سبز شدن
ادامه...
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه سبز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاک بخوردن
واژه پاک علاوه بر مفهوم خاص خود به معنی تمام و همگی را دارد
ادامه...
واژه پاک علاوه بر مفهوم خاص خود به معنی تمام و همگی را دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
پوش بکاردن
ورم نمودن، متورم شدن بدن
ادامه...
ورم نمودن، متورم شدن بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوش بخاردن
جوشیدن
ادامه...
جوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لار بخاردن
غذای خوب خوردن
ادامه...
غذای خوب خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل بخاردن
معلق زدن
ادامه...
معلق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش بخردن
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه کسی سبز شدن
ادامه...
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه کسی سبز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تا بخاردن
تاخوردن، خمیدگی و خم شدن، چین خوردن
ادامه...
تاخوردن، خمیدگی و خم شدن، چین خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا بخاردن
پنهان شدن
ادامه...
پنهان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی